|
|
|
|
|
جمعه 12 تير 1394 ساعت 18:2 |
بازدید : 4395 |
نوشته شده به دست hossein.zendehbodi |
( نظرات )
نمی رنجــم اگــر کاخ مرا ویرانــه می خواهد
که راه عشق آری طاقتی مردانه می خواهد
کمی هم لطف باید گاه گاهی مرد عاشق را
پرنده در قفس هم باشد آب و دانه می خواهد
چــه حسن ِ اتفاقی ! اشتراک ما پریشانـــی است
که هم موی تو هم بغض من ، آری شانه می خواهد
تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست
تسلی دادن این فاجعه میخانه می خواهد
اگــر مقصود تو عشق است پس آرام باش ای دل
چه فرقی می کند می خواهدم او یا نمی خواهد
-------------------------------------------------------
پیشتر عاشق ِکسی بودم ، دختری اهل ِ این حوالی بود
نه مدل، نه ستاره، نه مانکن، ساده اما عجیب عالی بود
مثل ِقالیچهی پرنده ، مدام از خوشی توی ابرها بودم
روزهایـــم ستاره باران و رنگ ِ شبهام پرتقالــی بود
من به پاییز فکر میکردم ، زیر چتــری که مشترک میشد
شعر از لای دفترم میریخت ، دست ِجیبم اگرچه خالی بود
شعـر در من شبیـه یک چشمه ، بیتوقف مدام میجوشید
مملکت رنگ و بوی دیگر داشت، مملکت غرق ِخشکسالی بود
کار ، کم کم رقیب ِ شعـــرم شد تا که از هفت خوان عبور کنم
خوان ِ هفتم نگاه ِ او بـــود و اولـی ، مشکلات ِمالـــــی بود
ناگهان دیر شد، چه زود و چه بد، به همین سادگی و تلخی رفت
بعد من ماندم و دلــی مبهوت ، ظاهرا وقت ِ ماستمالی بود
پیش ِیک مرد ِمردتر از من ، در لباس ِعروس میخندید
مثل بخت ِ بد ِ نداشتهام ، رنگ ِماشینشان ذغالی بود
مادرم از مخاطب ِ غائب ، صبح تا شب سوال میپرسد
من صریحا دروغ می گویم : بانوی شعرها خیالی بود...
---------------------------------------------------------------
:: برچسبها:
شعر سجاد رشیدی پور ,
اشعار سجاد رشیدی پور ,
شعر ,
سجاد رشیدی پور ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
|