|
|
|
|
|
جمعه 12 تير 1394 ساعت 18:16 |
بازدید : 50214 |
نوشته شده به دست hossein.zendehbodi |
( نظرات )
نگاه می کنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
"من از دیــــار حبیبـــم نــــه از بلاد غــریب"
و بغض می کنم این شعر پشت نیسان را
چراغ قرمز و من محو گل فروشی که
حراج کرده غم و رنـــج های انسان را
کلافه هستم از آواز و ساز از چپ و راست
بلند کــرده کســی لای لای شیـطـان را
چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد
چقـــدر آه کشیدم شهیـــد چمــران را
ولیـعصــــر ... ترافیـــک... دود...آزادی...
گرفته گرد و غبار اسم این دو میدان را
غروب می شود و بغض ها گلوگیرند
پیاده می روم این آخرین خیابان را...
عزیز مثل همیشه نشسته چشم به راه
نگــاه مــی کند از پشت شیشه باران را
دو هفته ای ست که ظرف نباتمان خالی ست
و چــای مـی خـــورم و حسرت خـــراســـان را
سپرده ام قفس مرغ عشق را به عزیز
و گفتـــم آب دهد هر غــروب گلدان را
عزیز با همه پیری عزیز با همه عشق
بـــه رسم بدرقه آورده آب و قـــرآن را
سفر مرا به کجا می برد؟ چـه می دانم
همین که چند صباحی غروب تهران را...
صدای خوردن باران به شیشه ی اتوبوس
نگـاه مـی کنـــم از پنجــــره بیــــابــان را
نگاه می کنم و آسمان پر از ابر است
چقدر عاشقم این آفتاب پنهــــان را...
چقدر تشنه ام و تازه "کربلای یک" است
چقدر سخت گذشتیم مرز "مهــــران" را
نسیم از طرف مشهدالرضاست...ولی
نگاه کن!
حرم سرور شهیدان را...
---------------------------------------------------
:: برچسبها:
شعر حسین بیاتانی ,
اشعار حسین بیاتانی ,
شعر ,
حسین بیاتانی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
|